محله سرجوب دولت‌آباد برخوار

محله سرجوب دولت‌آباد برخوار


داستان کفن دزد

شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۵۰ ق.ظ

آورده‌اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود، پسر خویش را فرا خواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت ، پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیکم حس می‌کنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی می‌کند. از تو می‌خواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.

پسر گفت ای پدر چنان کنم که می‌خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.

 پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.

از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می‌دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو می‌نمود و از آن پس خلایق می‌گفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط می‌دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی‌داشت.

۹۴/۱۰/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

پرتال محله سرجوب دولت آباد برخوار